از شعاری به نام مریم حسینی
(دربيراهه ترین راهها همیشه بدنبال تو خواهم بود)
صدای نفس.نفس زدنش در آخرین روزهای..چشمان سبزش..در سینه ای که همیشه خس خسش راميشنيدم..درمانده..بی هیچ همسری…و فرزندی که آرزویش بود..
عصایش نشانه ای ازدرد..از پیری و تنهایی وازدردي از فراغ بهترین یار…و سالهای پر از مرگ همسر…
چقدر دوستم داشت…وقتی مرا می دید همیشه لبخند میزد..تبسم…ومن که بهترین شاگردش بودم..آرام…متین…سربه زیر…دوستم داشت…همیشه دوستش خواهم داشت…فرزندش
بودم..فرزندی که آرزویش را داشت..(فرزندی که هرگز نداشت)
همیشه به او می گفتم گذشت سالها زندگی ام به من ثابت كردكه اشتباه ميكردم….هنوزحتي در بيراهه ها هم ميتوان ردي از مراد وخضر گشت…او همیشه مرا باور میکرد…همیشه
(آن روز بر مزارش گریستم …به چشمان سبزش خزان رسیده بود)
منبع، شعر نو