نه شیر شتر، نه دیدار عرب
کجارو/ از زبان قدیمیها اینگونه نقل شده است که یک خانوادهی عرب زبان تعدادی گوسفند داشتند و روزی تصمیم میگیرند آنها را برای چرا، به صحرا ببرند. این خانواده
هنگامی که به صحرا رسیدند، برای استراحت چادر میزنند و هنگام شب در کاسهای کمی شیر شتر میریزند و زیر حصین قرار می دهند.
در آن نزدیکی ماری زندگی میکرد و آن شب خیلی گرسنه بود. بوی شیر شتر به مشام مار رسید و او به سمت کاسه آمد و تمام شیر شتر را خورد و رفت. اما چند دقیقهی
بعد با خود یک عدد دانهی اشرفی آورد و داخل کاسه قرار داد.
فردای آن روز یکی از اعضای خانوادهی عرب قصد خوردن شیر کرد و وقتی کاسه را از زیر حصین بیرون آورد چشمانش به آن دانه ی اشرفی افتاد و بسیار خوشحال شد و به
پدر و مادرش هم نشان داد.
آنها خیلی خوشحال شدند و با خود گفتند که باز هم کاسهی شیر در زیر حصین قرار میدهیم و صاحب اشرفی میشویم.
مار گرسنه باز هم به سراغ شیر شتر آمد و هنگامی که آن را میل کرد، به جایش دانهی اشرفی گذاشت و رفت و هر بار خانوادهی عرب زبان بسیار شادمان میشدند.
پدر این خانواده فکری به ذهنش رسید و تصمیم گرفت خود را به خواب بزند و شخصی که اشرفی داخل کاسهی شیر قرار میدهد را دستگیر کند و تمام اشرفیهایش را تصاحب
کند. سپس به کمین نشست.
بعد از چند ساعت آن مار آمد و مرد عرب متوجه او شد. تبر را برداشت و همین که خواست سر او را قطع کند دمش را را اشتباهی قطع کرد. مار از دست مرد عرب فرار کرد
و رفت. اما بعد از چند دقیقه که همه ی خانواده عرب زبان به خواب رفته بودند، آمد و فرزند آنها را نیش زد.
فردای آن شب، خانوادهی عرب از خواب بلند شدند و متوجه شدند که فرندشان را مار نیش زده است. پس از گریه و زاری او را به خاک سپردند و از صحرا رفتند.
ماهها بعد خشک سالی بسیار بدی اکثر گاو و گوسفندان مرد عرب را نابود کرد و آنها مجبور شدند به صحرا بازگردند و به امید بدست آوردن اشرفی در آنجا بمانند.
سپس به صحرا بازگشتند و مانند قدیم شیر شتر را داخل ظرف ریخته و منتظر ماندند.
بعد از مدتی آن مار آمد اما لب به شیر نزد و گفت: من همان کسی هستم که برایت اشرفی میآوردم. تو را که میبینم یاد دمم میفتم که قطع کردی. بعد گفت: نه شیر
شتر، نه دیدار عرب
از آن زمان به بعد این صخن رفتهرفته به صورت ضربالمثل در آمد.